شعر " مزمور بهار" از شاعر "شفیعی کدکنی (م.سرشک)"
بزرگا گیتی آرا نقش بند روزگارا
ای بهار ژرف
به دیگر روز ودیگر سال
تو می آیی و
باران در رکابت
مژده ی دیدار و
بیداری
تو می آیی و همراهت
شمیم و شرم شبگیران
و لبخند جوانه ها
که می رویند از تنواره ی پیران
تو می آیی و در باران رگباران
صدای گام نرمانرم تو بر خاک
سپیداران عریان را
به اسفندارمذ تبریک خواهد گفت
تو می خندی و
در شرم شمیمت شب
بخور مجمری
خواهد شدن
در مقدم خورشید
نثاران رهت از باغ بیداران
شقایق ها و عاشق ها
چه غم کاین ارغوان تشنه را
در رهگذر خود
نخواهی دید
توفیقی نصیب شد از مطالب ارزنده وب شما بهره بردم
سلام
سپاس از حسن نظرتون
من که با نغمه ی پر سوز تو عادت دارم
باز از چشم سیاه تو شفاعت دارم
گرچه لبخند تو دیریست زیادم رفته
من به سرفصل نگاه تو ارادت دارم . . .
متشکرم آقا ابوالفضل
دوست داریم
وقتی حرفی برای گفتن نداری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی چی میشه ؟
به مامیگی :
"مووووووو نمدنوم"
اللهم عجل لولیک الفرج ..وعجل لولیک الفرج
انشاا...دعای اول ماشیعیان همیشه این باشد